واقف شدن. مطلع گشتن. بینا گشتن. اطلاع یافتن. اطلاع. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (المصادر) (تاج المصادر بیهقی). عثر. عثور. (تاج المصادر) (ترجمان القرآن) (دهار). التقاط، آگاه و دیده ور شدن به چیزی بی جستجو. (منتهی الارب). - دیده ور شدن بر کسی، اوفی علیه، اشرف علیه. (زمخشری) : من چشم ازو چگونه توانم نگاهداشت کاول نظر بدیدن او دیده ور شدم. سعدی. پدرت مرد و با خبر نشدی مادرت رفت و دیده ور نشدی. اوحدی
واقف شدن. مطلع گشتن. بینا گشتن. اطلاع یافتن. اطلاع. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (المصادر) (تاج المصادر بیهقی). عثر. عثور. (تاج المصادر) (ترجمان القرآن) (دهار). التقاط، آگاه و دیده ور شدن به چیزی بی جستجو. (منتهی الارب). - دیده ور شدن بر کسی، اوفی علیه، اشرف علیه. (زمخشری) : من چشم ازو چگونه توانم نگاهداشت کاول نظر بدیدن او دیده ور شدم. سعدی. پدرت مرد و با خبر نشدی مادرت رفت و دیده ور نشدی. اوحدی